جدول جو
جدول جو

معنی شست میر - جستجوی لغت در جدول جو

شست میر
(شَ)
تیرانداز کامل هنر. (آنندراج) (غیاث اللغات) (شرفنامه چ وحید ص 378) :
اگر خسرو شست میران بود
هم آماج این شست گیران بود.
نظامی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شست گیر
تصویر شست گیر
کمان دار، تیرانداز
فرهنگ فارسی عمید
(اَرْ رَ / رِ کَ / کِ)
شست گر. تیرانداز و کماندار. (ناظم الاطباء). کماندار و تیرانداز. (آنندراج). تیرانداز. (غیاث اللغات) :
اگر خسرو شست میران بود
هم آماج این شست گیران بود.
نظامی.
رجوع به شست گر شود
لغت نامه دهخدا
(نَ زَ دَ / دِ)
آنکه جانش بدشوار برآید. (آنندراج) :
مشو در حساب جهان سخت گیر
همه سخت گیری بود سخت میر.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(سُ مِ)
آنکه دارای مهر و محبت اندکی باشد. (ناظم الاطباء). بی وفا. بی محبت. که باندک تغییر حال دل از محبت برگیرد:
چو بیچاره شد پیشش آورد مهد
که ای سست مهر فراموش عهد.
سعدی.
دلبر سست مهر سخت جفا
صاحب دوست رای دشمن خوی.
سعدی.
عروس ملک نکوروی دختریست ولیک
وفا نمیکند این سست مهر با داماد.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(شَ)
نوعی تفنگ که به توالی شصت گلوله از آن رها تواند شد و البته انحصار به شصت گلوله ندارد بلکه از باب کثرت و توالی تیرها این نام بدین سلاح داده اند. مسلسل. میترایوز. (یادداشت مؤلف). رجوع به مسلسل شود
لغت نامه دهخدا
(لَ سَ)
مرضی در کرم قز (ابریشم) که بزرگ شود و نتند و سیاه شود و میرد. قسمی بیماری کرم ابریشم که کرم فالج زده و بی حس شود. قسمی بیماری کرم پیله که در اول مفلوج شود و سپس میرد
لغت نامه دهخدا
(شَ تُ)
شستم. صفت توصیفی عددی، چیزی که در مرتبۀ شصت واقع شده باشد. (ناظم الاطباء). رجوع به شستم و شصتمین شود
لغت نامه دهخدا
(شَگَ)
شست گیر. تیرانداز و کماندار. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از برهان). رجوع به شست گیر شود
لغت نامه دهخدا
(شَ / شِ)
کنایه از شش تن امیرزادگان دقیانوس است که از وی گریختند و در غاری پنهان شدند و اصحاب کهف آنانند:
کرده از بهر رهبری شش میر
گربه ای را نبی سگی را پیر.
(آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از لسه میر
تصویر لسه میر
بیماریی است در کرم ابریشم که بزرگ شود وتندء وسیاه گردد و بمیرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شست گر
تصویر شست گر
تیر انداز کماندار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شست گر
تصویر شست گر
((~. گَ))
کمان دار، تیر انداز
فرهنگ فارسی معین
نامهربان، بی مهر، کم محبت، سردمهر
فرهنگ واژه مترادف متضاد